چی بگم؟ یه جورایی الان زندگیم راکد شده،صبح پامیشم، درس میخونم، میخوابم، باز صبح پامیشم، درس میخونم، میخوابم، صبح.

اره خلاصه، البته اتفاقایی هست که بخوام بگما ولی خب از اونجایی که من ابلهی بیش نیستم آدرس اینجارو به یه نفر از آشناهام دادم که بخونه، جنابی که خودت میدونی کی هستی لطفا به روی خودت و من نیار که من اینجا چیا میگم.فکر کن من نیستم اصن خب؟!

شاید بشه گفت پررنگ ترین اتفاقی که افتاد توی این دو هفته و خورده ای ای بود که به کراشم گفتم دوستش دارم،بعد از سه سال!

بعله من  سه سال از یه نفر خوشم میومد به حد مرگ،ینی واقعا مرگ ها.هی دوستام گفتن بگو چرا توی خودت نگه میداری تهش که چی اصلا سر تا پات هم بزنه قهوه ای کنه مهم اینه که تو بهش گفتی و بعد حسرتشو نمی‌خوری،منم که حرف گوش کن، رفتم گفتم.

چهار ساعت،دویست و چهل دقیقه، چهارده هزار و چهارصد ثانیه من داشتم فکر میکردم که چی بگم، هی نوشتم هی پاک کردم،هی نوشتم هی فحش دادم،آخر بدون مقدمه چینی گفتم بهش که دوستت دارم و این حرفا، و خیلی ریلکس گفت آره میدونم دوستات بهم گفته بودن :| حالا من از اون روز درگیر اینم که کی گفته؟ یعنی من انقدر ضایعم که همه فهمیدن و من نفهمیدم که اونا فهمیدن و اونم میدونسته و من نمیدونستم که میدونسته و اینهمه خودم و بقیه رو عذاب دادم و به عبارتی دهن خودم و بقیه رو سرویس کردم توی این سه سال!

خیلی منطقی جواب داد و گفت اگه بخوام به ضررت کار کنم دوست دارم که آشنا شیم با هم ولی اگه بخوام به نفعت کار کنم دوست ندارم،یه جلسه ی اضطراری گذاشتیم با دوستام که این حرفارو تفسیر کنیم و بفهمیم که بالاخره آره یا نه، و به این نتیجه رسیدیم که خیلی هم آره.

من نمونه بارز و صادق یک آدمی هستم که کل زندگیشو بدون یک موی بیش و نی کم همه میدونن،رفتم با دوست این شخص مورد بحث که دوست خودمم بود صحبت کردم و اونم گفت که آره بدش نمیاد و اینا ولی پی اماشو برام بفرست که قشنگ نظر بدم،منم که قبلا اشاره کردم ابله هستم فرستادم.

چهار یا پنج روز گذشت،میدیدم یه دختر دیگه خیلی خیلی بد نگاه می‌کرد به من انگار که میخواد سرم رو از تنم جدا کنه و از بیخ تا گوش شایدم بیخ تا بیخ بِبُره. ما هی بیخیال شدیم با دوستان گفتیم شاید حس میکنه من قیافم براش آشناس.همین دختری که عرض کردم یکساله از این  فردی که منم ازش خوشم میاد خوشش میاد،به عبارتی من سه سال و اون یک سال، اینجا پر واضحه که من ارجحیت دارم و حق آب و گل دارم حتی، ولی چون من یک آدم ابلهم هیچوقت نذاشته بودم کسی بفهمه این قضیه رو که من از فلانی خوشم میاد ولی این دختر که مِن بعد"جارو" خطابش میکنم به همه گفته بود و یه جورایی هم صمیمی بود با کراش عزیز بنده!

بله،عرض میکردم که جارو خیلی بد به من نگا می‌کرد، رفتم به اون دوستم که گفتم با کراشم هم دوست بود گفتم این جریانو، گفت آره جارو میگه من  و فلانی(کراشم)  با همیم.

من باورم نشد و رفتم به کراش پیام دادم و پرسیدم آیا تو با کسی هستی؟ گفت نه، گفتم راست میگی؟ گفت اره ولی اگه منظورت .(جارو) هست نه من با اون نیستم، اینجا یک سوال برای من پیش اومد که چطوری فهمید منظور من جارو هست وقتی من اسمی ازش نیاوردم؟ که سه دقیقه بعد این سوال برطرف شد و فهمیدم که زبان سرخ میدهد سر سبز بر باد، کراش عزیز گفت ولی دلیلی نداشت پی امای منو برای کسی بفرستی! منم دست پیش گرفتم که پس نیوفتم گفتم من برا کسی نفرستادم مگه بچم. اسکرین شاتای خودمو برام فرستاد و گفت حالا بچه هستی یا نه؟! منو میگین، کپ کردم به معنای واقعی کلمه، خون تو رگام خشک شد و انگار مردم کلا. 

دوست مشترک من و کراش رفته بوده به جارو گفته بوده که اگه با هم هستین شما پس چرا به فلانی نخ میده؟ اینم مدرک، و حرفامونو برای جارو فرستاده بوده،جارو هم میره برا کراش می‌فرسته :| اونم برای من.

بعله یعنی میخوام بگم بعد از سه سال جون کندن،ذوق کردن، یواشکی نگا کردن، خیال کردن یهو اینجوری گند زده شد تو همه چی:))))

من سعی کردم قضیه رو حل و فصل کنم ولی دیگه کراش یه جوری رفتار کرد که انگار حالش از من بهم میخوره و نمیخواد باهام حرف بزنه و من مثل یک حیوان نجیب در گل گیر کردم،اینا دلیلایی بودن برای بی حوصله بودنم و اینکه چرا نمیام اینجا چیزی بنویسم.ذهنم درگیر اینه که چیکار کنم که همه چی خوب بشه؟! چرا اینجوری شد اصلا.

از شانس خوب من کراش جان ریه اش عفونت کرده و یک هفته استراحت مطلق دادن بهش،یک هفته ی بعدشم که کلا نمیبینمش،حدودا هفته ی اول اسفند میبینمش دیگه، یعنی راهی وجود نداره که من برم و رو در رو بگم بهش که شاید خوب شه باز.

اینم جیره ی نوشته های این ماه.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها