صدای مرا با خستگی فراوان می‌شنوید،فی الواقع نمیشنوید و درحال خواندن هستید ولی بیاید وارد جزئیات نشیم و با این تفکر که صدای مرا با خستگی فراوان می‌شنوید ادامه بدیم. 

طی 20 روز اخیر بیشترین جمله ای که شنیدم اینا بوده: دخترا بیدار شید تایمتون تمومه،دخترا تایم استراحت تموم شد بشینید درس بخونید، دخترا میرید توی حیاط لطفا شال سرتون باشه سربازای پادگان بغلی از درخت میان بالا نگاهتون میکنن! بله پانسیون ثبت نام کردن یعنی شنیدن روزانه ی این چند جمله، رسوندن ساعت خوابت از روزی 11،12ساعت به بالا به روزی 7ساعت که شامل 6 ساعت خواب شبانه و یکساعت خواب روزانه هست برای رفع خستگی.

گفته بودم که من اسم اینجارو گذاشتم پانکو چون مقدار بسیار زیادی میخوابیدم قبلا،روز های اولی که پانسیون ثبت نام کردم واقعا نخوابیدن برام مثل زجر کشیدن بود اونم منی که سابقه داشتم 15 ساعت هم یکسره و بدون حتی یکبار بیدار شدن خوابیدم،ولی یهویی مجبور شدم به روزی یکساعت خوابیدن بسنده کنم و کلاهمو هم بندازم هوا به قولی که اجازه دارم همین یک ساعت هم بخوابم.هفته ی اول تا خوابم می‌گرفت میومدن بیدارمون میکردن و باز باید می‌نشستم پشت میز و به کتابام زل میزدم درحالی که کاملا خمار خواب بودم.

ولی خب بدنم عادت کرد و جدیدا توی همون یکساعت جوری بیهوش میشم که انگار پنج شیش ساعت خواب بودم و راضی ام از این مسئله.

دوستای زیادی پیدا کردم، حتی یه سری چیزای جدید درباره ی آدم های قبلی زندگیم کشف کردم و حقیقتا کرک و پرم ریخت از شدت کوچیک بودن دنیا و این همه ارتباط هایی که وجود داره بین آدما.

قرار بود درباره محبوب جان بگم که شما اون حرفمو نشنیده بگیرید و شتر دیدید ندیدید، چون هرچی فکر کردم چطوری شروع کنم بگم و از کجا بگم و به کجا ختمش کنم به هیچ نتیجه ای نرسیدم واقعا. 

امروز بعد از مدت‌های زیادی تونستم برم بیرون با دو تا از دوستام به مدت یکساعت و توی همون یکساعت انقدر خندیدیم و خوش گذشت بهمون که نگو:))) انرژی گرفتم برای درس خوندن.

جایی که رفتیم هم خیلی سرسبز بود و حقیقا من از شدت ذوق داشتم تشنج میکردم.

اینم عکسش ^_____^


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها