من و دوستانم آدمهایی هستیم که 41 روز دیگه کنکور داریم،درحال حاضر درحال دست و پنجه نرم کردن با امتحانات نهایی هستیم، بنده طی 3 شبانه روز اخیر یا به عبارتی طی72 ساعت فقط 10 ساعت خوابیدم و بقیه اش درحال درس خواندن بودم،خسته بودم؟ خیر.

گیج بودم بله اما خسته نه،کدام آدمی را دیدید که بعد از 26 ساعت نخوابیدن،بعد از سر و کله زدن با امتحان ریاضی آن هم کشوری،خیلی خوشحال و خندان بلند شود و با دوستانش برود بیرون و 6 ساعت یکسره پیاده روی کند؟ ندیدید؟ الان می‌بینید، من!

رفتیم قدم زدیم،عکس گرفتیم، مسخره بازی درآوردیم،با توریست ها حرف زدیم،حتی به قدری شاد و شنگول بودیم که دو عکاس گفتند شما به کارتان برسید تا ما از شماها عکس بگیریم برای نمونه کار پروژه امان! آیا درخواستشان را رد کردیم؟ معلوم است که نه،حتی کلی هم ژست و فیس و افاده آمدیم که عکس هایمان قشنگ باشد!

بعله،کنکوری بودن که به معنای زندانی بودن نیست! خیلی از دوستانم مثالِ ماهی ای درون قوطی کنسرو هستند اما من نخواستم خودم را حبس کنم،کار اشتباهی کردم؟ شاید. اما راضی ام چون انگیزه و انرژی ام بیشتر شده. شاید همین سال اول قبول شدم و حرف تمام کسانی که می‌گویند سال کنکور فقط باید درس خواند و درس خواند را نقض میکنم چون من سال کنکور تمام غلط هایی که در طول عمرم نکرده بودم را کردم و از وضعیت درسی ام هم کاملا راضی‌ام:))) چرا نگارش این پست اینگونه شد را نمی‌دانم صرفا چون هوس کردم ادبی رو به عامیانه بنویسم،اگر نپسندیدید شرمنده.

در آخر هم عکسی از خودم و دوستم در مترو را گذاشتم که عمق شاد بودنمان را بفهمید:))) و قشنگ مشخص است که نظرات دیگران به کفشمان هم نیست.

به دلیل مسائل امنیتی(!) عکس رمز دارد و فقط به کسانی داده می‌شود که بخواهند و خودم هم صلاح ببینم بهشان بدهم.

وسلام.

باز شود دیده شود بلکه پسندیده شود

عنوان از:معصومه صابر 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها