از عنوان مشخصه که این پست یه خاطره از دوستان هست.این خاطره همین امروز رقم خورد و داغ داغ(!) هست.
قرار بود با دوستان برای آخرین بار در سال نود و هفت بریم بیرون،بعدش که عیده و تیر هم کنکور.
تا الان شاید فهمیده باشید من شیرازی هستم و شایدم نه، که الآن دیگه قطعا فهمیدید، اینو میگم چون مکان هایی که میخوام اسم ببرم رو نمیشه با ایکس و ایگرگ خطاب کرد، اسم مکانه دیگه! خلاصه، پس از تلاش های فراوان و برنامه چیدن های پی در پی همه چی امروز مناسب بود برای بیرون رفتن.
اول تصمیم گرفتیم بریم

باغ ارم و بعد هم بریم ناهار بخوریم و عصرم یه جای دیگه ای بریم.

از سی و خورده ای آدم، با احتساب خودم فقط یازده نفر بودیم خلاصه صبح ما همگی دم در باغ ارم وایساده بودیم و تک تک بچه ها اضافه میشدن، تا وقتی که کامل شدیم وایسادیم و بعد رفتیم داخل، کل اونجارو کن فی کردیم با صدای خنده ها و شوخی هامون. حدود سه ساعت اونجا بودیم و تقریبا سیصد یا شاید چهارصد تا عکس گرفتیم. 

ادامه مطلب


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها